***

***

سیب...

تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالها هست که در گوش من آرام،

آرام

خش خش گام تو تکرار کنان،

میدهد آزارم

و من اندیشه کنان

غرق این پندارم

که چرا،

خانه کوچک ما

سیب نداشت

کاش کلمه ای به نام جدایی وجود نداشت...


نظرات 3 + ارسال نظر
.... یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 15:24

بعضی وقتا بی دلیلی قانع کننده ترین دلیل دنیاست ..اینو میدونستی؟

عرشیا سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:30 http://http://www.baronii.persianblog.com/

سلام تنها ترین .اگه من شاخه خشکم نفسه سبزه برگی... اگه من شیشه ماتم تو تلنگره تگرگی.. اگه من حسرته خاکم دعوته شرشره اّبی... اگه من خسته زرفتن تو برام باله شتابی... موفق باشی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:01 http://www.mandegarr.blogfa.com

salam kheyli jaleb va ziba bod
khasti be ma ham sar bezan

سلام
ممنون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد