حسرت ها مرا به آغوش کشید،
گلویم را بفشارید تا مرگ مرا به مهمانی اش دعوت کند،
ای قلب زخمی من، بایست !
دست از تپش بردار ، مرا مرگ به مهمانی اش دعوت کرده ...
میخواهم بدون قلب به مهمانی اش بروم،
ای دل دیوانه ام رخت بر بند، از وجود من رخت بربند و برو ...
نمیخواهم وقتی به دیدار مرگ می روم و در آغوشش میکشم دلی باشد که قدم هایم را سست کند ...!
خسته ام، خسته تر از آهی که قلبی را از تپش بازدارد ،
خسته تر از گورکن پیر ...!
من خسته ام و کمی بیش ...