***

***

...

یه جاده سرشار از سرسبزترین ها، یه راه دیگه به سمت دیگه، وقتی پرواز میکنی انگار دیگه آرزویی نداری، پروانه ها زیبا هستن و زیباتر پروانه،...  نگرانی از چی ؟ از چیزی که ممکنه فقط یه خیال باشه... زندگی رنگی نداره یا رنگ چیزی خیالیه ؟!

 شاید بشه چیزهای خوبو توی خواب دید، ...دیگه رفتن، دیگه گریه کردن، دیگه بغض داشتن، دیگه دل شکستن دیگه نرسیدن دیگه پاییز دیگه زمستون دیگه سختی کشیدن، دیگه تکراری شده! من به چیزی فکر نمیکنم، آخرین حادثه ی خوب کی شروع میشه ؟  آخرین اتفاق بد کی می افته ؟!

یکی شدن یعنی چی ؟ شاید باید نقاش بود، شاید باید تابلوی نقاشی بود ، شاید باید مشق شب بنویسم ... مهربانی کیه یا چیه ؟ میدونین تنهایی چرا به ما میخنده ؟ خوش به حال پروانه ...

 ورق زدن و ورق خودن تا کی ؟ رفتن و برگشتن تا کی ؟

کاش میشد انتقام گرفت، کاش میشد از خدایی انتقام گرفت که ناخواسته ها رو تحمیل میکنه...

کاش دریایی بودیم بیکران، ...

کاش دریایی بودیم بیکران، ...
کاش راهی بود برای دریایی شدن، ...
کاش می شد طلوع خورشید رو ندید
کاش می شد...

خودمون هم تحمل خودنمونو نداریم، اونوقت انتظار داریم یکی پیدا بشه که بتونه تحملمون کنه، یا حتی عاشقمون بشه !
نمی دونم چرا باید ببینم، نمیدونم دنبال چی هستم، راز نیلوفر؟ راز گل سرخ ؟ ...
من تجربه ی مرداب ندارم، باور اینکه نمیشه پرواز کرد خیلی سخته... دیگه نمیشه احساس کرد، احساس جنسش عوض میشه، برای فرار کردن باید تسلیم شد...

من دیگه آرزوی ندارم و این می تونه شروع آخرین حادثه ی خوب باشه،

من دیگه امیدی ندارم و این می تونه آخرین اتفاق بدی باشه که می افته ...

***