فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

فریاد خاموش

روزهای زندگی ..همچون مشق های خط خورده دوران کودکی ماست

 

 

 

ممنون از مهتاب حوبم  

 

مهتاب جان حیفم امد که این شعر قشنگ رو اینجا ننویسم  

 

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

به یاد فرزندانم ..ندا...سهراب....اشکان..علی...وووووووووووووو

کاش می شد ما بهاری می شدیم

خیس آواز قناری می شدیم

قلبهامان بوی خدا می داد باز

بوی عرفان و دعا می دادباز

کاش در یک شب سبز و قشنگ

عشق از ما باز بیعت می گرفت

کاش چوپان دل ما، عشق بود

پاسدار محمل ما ، عشق بود

کاش از خوبان عالم می شدیم

توبه می کردیم و آدم می شدیم

چون شقایق، سرخ می مردیم کاش

از شهادت، زخم می خوردیم کاش

کاش ما هم چون کبوتر می شدیم

پاک می مردیم و پرپر می شدیم

بیش از اینها ، آه ، آری

بیش از اینها میتوان خاموش ماند



میتوان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بیرنگ ، بر قالی  

در خطی موهوم ، بر دیوار

میتوان با پنجه های خشک

پرده را یکسو کشید و دید

در میان کوچه باران تند میبارد

کودکی با بادبادکهای رنگینش

ایستاده  زیر یک طاقی

گاری فرسوده ای میدان خالی را

با شتابی پرهیاهو ترک میگوید



میتوان بر جای باقی ماند

در کنار پرده ، اما کور ، اما کر