***

***

سفر

فردا روزی بار سفر بستم،
بی خبر رفتم،
غریبه ای شدم همچمو تاریکی در دل تاریکی...
کوله بارم پریشانی،
امیدم نا امیدتر از من...
نگاهم خیره به راهو دلم در حسرت نگاهی تازه تر از گذشته ،
کسی سراغی از غریبه نگرفت،
کسی کوله بارش را بر زمین نگذاشت،
کسی مرحمی بر دل زخمی اش نشد،
لحظه هایم همچو کوله بارم...
پاهایم تشنه، برای رفتن...
دستانم عاری از احساس،

...
جستجو میکنم آرامشی محال را
جستجو میکنم بیهودگی را
جستجو میکنم...

***

  

نظرات 2 + ارسال نظر
هیلدا شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:47

می دونی امیر...
دنیا همینه..قشنگیشم به همینه!...این که...!..یه روزی..احساس می کنی کسی واست نیست..!..کسی که دل بسوزونه!....کسی که همراهت تاتی تاتی بردارهو..باهات زمین بخوره!...حسرتمون همینه!...کسی باهامون قدم برداره!..کسی که انگاری هم جنس هم پوست خودمونه!...کسی که انگاری غریبه نیست!....ولی نیست!...موقعی که باید باااشه نیست..!..موقعی که تو تنهایی و چشمهات یکی رو جستجو می کنه نیست!...و نبودنش یه دنیا حسرته!...

م ر س ی
بابت آپی که کردی...

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 20:38 http://rue.blogsky.com

دیشب در خلوت تنهاییم آهسته بی تو گریستم...
کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند...
تا بدانی "بی تو" چه می کشم
کاش قاصدک به تو می گفت این پیغام را میر ساند که امید و آرزوهایم بی تو
آهسته آهسته در حال فرو ریختن است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد